جدول جو
جدول جو

معنی نرم نای - جستجوی لغت در جدول جو

نرم نای(نَ)
رجوع به نای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرخ نای
تصویر سرخ نای
مری، مجرایی عضلانی که از حلق تا معده کشیده شده و با حرکات دودی شکل خود غذا را به معده هدایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم نرم
تصویر نرم نرم
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رفته رفته، اندک اندک، پلّه پلّه، متدرّج، خرد خرد، جسته جسته، خوش خوشک، آرام آرام، خوش خوش، نرم نرمک، تدرّج، کیچ کیچ، آهسته آهسته، کم کم
فرهنگ فارسی عمید
(نَ نَ)
آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء) :
زدی دست بر پشت او نرم نرم
سخن گفتن خوب و آواز گرم.
فردوسی.
نخستین بشستند در آب گرم
بر و یال و ریشش همه نرم نرم.
فردوسی.
چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم
نهادند کرم اندر او نرم نرم.
فردوسی.
، اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج:
ز اسب یلّی آمد آنگه نرم نرم
تا برند اسپش همانگه گرم گرم.
رودکی (از احوال و اشعار ص 1090).
همی راندندآن دو تن نرم نرم
خروشید خسرو به آواز گرم.
فردوسی.
کنون آرزویت بیاریم گرم
دگر تازه هر خوردنی نرم نرم.
فردوسی.
جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم
باری کز او پسنده بشد کار و بار من.
ناصرخسرو.
مامیز با خسیس که رنجه کند تو را
پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام.
ناصرخسرو.
نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد
ژاله ژاله عرق از لالۀ او کرد اثر.
سنائی.
، به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامۀ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه طبری بلعمی).
گویدت نرم نرم همی کاین نه جای توست
بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب.
ناصرخسرو.
بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار
با آشنا چنین نکند هیچ آشنا.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز و در حدود 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و کارگری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
آنکه تکیه کلام ’نم’ دارد و بیجا تکرار کند. (یادداشت مؤلف) ، چشم نم نمی، چشمی که دایم آب زند. چشم نم نمو
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پسندیده خوی. (آنندراج). دهثم. دهّاس. دمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود:
انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست
گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست.
امیرحسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
ترحم. رحم دلی. نرم دل بودن. رجوع به نرم دل شود.
- نرم دلی کردن، ترحم نمودن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مرکّب از: نرم + سار = سر، پسوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بردبار. حلیم. (برهان قاطع) (آنندراج). شکیبا. (ناظم الاطباء) ، خیرخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بردباری. حلم. نرم سار بودن. رجوع به نرم سار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
نرم ساری. نرم سر بودن. رجوع به نرم سر و نرم ساری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ عِ)
سلس القیاد. فرمان پذیر. منقاد
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ده کوچکی است از بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
نرم گو. نرم زبان. نرم گفتار. باادب:
درشتی ز کس نشنود نرم گوی
سخن تا توانی به آزرم گوی.
فردوسی.
چو کافور موی و چو گلبرگ روی
دل آزرم جوی و زبان نرم گوی.
فردوسی.
پس آنگاه با هندوی نرم گوی
به سوگند و پیمان شد آزرم جوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ / نَ)
لین العریکه. نرم طبیعت. نرم مزاج:
اگر بود دل مؤمن چو موم نرم نهاد
تو موم نیستی ای دل که سنگ خارائی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان لیشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 17هزاروپانصدگزی باختر کلیبر و 18هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل، دارای 9 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شرم اندام. آلت تناسل مرد و زن. عورت. (یادداشت مؤلف). شرم مرد و زن. (ناظم الاطباء). جای ستر عورت. (آنندراج). شرمگاه. (فرهنگ فارسی معین) :
خالی که به شرم جای آن نوش لب است
بر چشمۀ خورشید نشانی ز شب است.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
رجوع به شرمگاه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مری. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ رَ / رِ)
کرنای. شیپور. بوق. (یادداشت مؤلف). کارنا. کرنا. (فرهنگ فارسی معین) :
برآمد خروشیدن کرنای
دم نای سرغین و هندی درای.
فردوسی.
رجوع به کرنا و شیپور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
کرم نماینده. کریم. بخشنده. مکرم:
دریای کرم نمای صافی
خورشید فرح فزای صائب.
انوری (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیم گرده، نصف گردۀ نان،
- نیم نانی، لقمه ای، قوت مختصری، اندک غذائی:
نیم نانی گر خورد مرد خدای
بذل درویشان کند نیمی دگر،
سعدی،
چو بشنید عابد بخندید و گفت
چرا نیم نانی نخورد و نخفت،
سعدی،
گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر
ور جهان بر من سرآید نیم جانی گومباش،
سعدی،
نیم نانی می خورم تا نیم جانی در تن است،
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
چشم نم نمو. چشمی که بعلت بیماری آب از آن می تراوداعمش: پیر زن چشم نم نمو و ناتوانی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ نای
تصویر سرخ نای
مری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره نای
تصویر کره نای
شیپور، بوق، کرنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم نرم
تصویر نرم نرم
با ملایمت، بطور نرمی، آهسته آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم ناک
تصویر نم ناک
دارای نمنمدارمرطوبمقابل خشک
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته آهسته، کم کم، یواش یواش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترحم، دلسوزی، عطوفت، مهربانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع بادهای محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
آهسته آهسته، اندک اندک
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی دارویی که جهت بارآوری زنان و همچنین درد شکم مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
بادخنک، باد آرام
فرهنگ گویش مازندرانی
مهربانی، ملایمت
دیکشنری اردو به فارسی